راهی که پیشپای این دختران روستایی است
چه علاقهای به درس خواندن و ادامه تحصیل داشته باشند و چه نداشته باشند، گویا شرایط زندگی در روستا به گونهای نیست که بتوانند از تحصیلاتشان استفاده کنند؛ حتی بعضیها پشت سر دخترانی که برای رفتن به دبیرستان راهی شهر میشوند، حرفهایی میزنند! اینها را دخترانی میگویند که در برخی روستاهای غربی کشورمان رندگی میکنندو خیلیهایشان ازدواج را راهی برای تغییر در زندگی خود مییابند.
چه علاقهای به درس خواندن و ادامه تحصیل داشته باشند و چه نداشته باشند، گویا شرایط زندگی در روستا به گونهای نیست که بتوانند از تحصیلاتشان استفاده کنند؛ حتی بعضیها پشت سر دخترانی که برای رفتن به دبیرستان راهی شهر میشوند، حرفهایی میزنند! اینها را دخترانی میگویند که در برخی روستاهای غربی کشورمان رندگی میکنندو خیلیهایشان ازدواج را راهی برای تغییر در زندگی خود مییابند.
بعضی از آنها نمیتوانند بعد از دوره راهنمایی درسشان را ادامه دهند؛ بعضیهایشان هم خودشان نمیخواهند ادامه بدهند. خرج تحصیل در خارج از روستا، حرف و حدیثها درباره دختران دبیرستانی، شرایط زندگی با چند فرزند قد و نیمقد، همه و همه دست به دست هم داده تا بسیاری از این دختران، به فکر ادامه زندگی در مسیری دیگر باشند: ازدواج با کسی که شاید دوستشان داشته باشد.
اینها صحبتهای برخی از این دختران درباره مسیری است که طی کردهاند و آرزوهایی که در سر دارند.
بعضی از آنها نمیتوانند بعد از دوره راهنمایی درسشان را ادامه دهند؛ بعضیهایشان هم خودشان نمیخواهند ادامه بدهند. خرج تحصیل در خارج از روستا، حرف و حدیثها درباره دختران دبیرستانی، شرایط زندگی با چند فرزند قد و نیمقد، همه و همه دست به دست هم داده تا بسیاری از این دختران، به فکر ادامه زندگی در مسیری دیگر باشند: ازدواج با کسی که شاید دوستشان داشته باشد.
اینها صحبتهای برخی از این دختران درباره مسیری است که طی کردهاند و آرزوهایی که در سر دارند.
کژال
من 16 سالهام. خواهرم دو سال از من کوچکتر است و در بوکان زندگی میکنیم. از وقتی که مدرسه نمیروم، بیشتر در خانه میمانم. وقتی دوره راهنمایی را تمام کردم پدرم دیگر نگذاشت به مدرسه بروم. این طرفها خیلی امن نیست. مزاحم دخترها میشوند؛ برای همین پدرم دوست ندارد ما بیرون برویم. حالا دیگر دوست دارم با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم. دوست داشتنِ یک نفر دیگر، خوب است، چون او هم تو را دوست دارد و این طوری میشود خوشحال بود؛ هرچند که این طرفها بیشتر زنها خوشحال نیستند.
زن برادرم که بچه کوچک دارد، خوشحال نیست. میگوید میخواهد خودکشی کند. نگذاشتهاند درس بخواند و ناراحت است که هیچ کاری نمیتواند بکند. ولی من ناراحت نیستم، با پدرم هم دعوا نمیکنم. وقتی ازدواج کنم، آرایشگری یاد میگیرم و زندگی میکنم. آرایشگری را دوست دارم. از اینکه پول دربیاورم هم خوشم میآید. اگر با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم که دیگر عالی است.
زن برادرم که بچه کوچک دارد، خوشحال نیست. میگوید میخواهد خودکشی کند. نگذاشتهاند درس بخواند و ناراحت است که هیچ کاری نمیتواند بکند. ولی من ناراحت نیستم، با پدرم هم دعوا نمیکنم. وقتی ازدواج کنم، آرایشگری یاد میگیرم و زندگی میکنم. آرایشگری را دوست دارم. از اینکه پول دربیاورم هم خوشم میآید. اگر با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم که دیگر عالی است.
منیره
من 33 سالهام، دختر بزرگ. مادرم هر وقت میخواهد بچهها را بشمرد میگوید من سه بچه دارم. این طرفها دخترها را نمیشمارند؛ همه فقط بچههای پسر را میشمارند، وگرنه، ما شش تا هستیم. من بزرگتر از همه هستم و بعد از من دو خواهر دو قلو هستند که 14 سالهاند. بعد هم سه تا برادر داریم. تا اول راهنمایی بیشتر درس نخواندم؛ من که به راهنمایی رسیدم دوقلوها به دنیا آمدند و بعد هم بچههای دیگر. یک نفر باید میماند تا در بزرگ کردن بچهها کمک کند. برای همین هم مجبور شدم مدرسه را رها کنم. حالا که خودم ازدواج کردهام هم هنوز بیشتر وقتها به خانه مادرم میآیم که به بزرگ کردن بچهها و کارهای خانه کمک کنم. گاهی هم وقتی که لازم باشد به مزرعه میروم و آنجا کمک میکنم. دخترم هنوز خیلی کوچک است، اما دلم میخواهد بتواند به مدرسه برود و درسش را بخواند، حتی با اینکه مردم اینجا خیلی دوست ندارند به دخترها پر و بال بدهند، من دوست دارم دخترم درس بخواند و خودش بتواند برای زندگیاش تصمیم بگیرد
Comments
Post a Comment