راهی که پیشپای این دختران روستایی است قسمت دوم
دلشاد مادرم تمام طبقه بالای خانه را به من داده؛ یک اتاق بزرگ است که وسط آن یک چرخ خیاطی گذاشتهام و یک طرف دیگرش مقداری پارچه مرتب روی هم چیدهام. تا آخر راهنمایی بیشتر درس نخواندهام. پدرم برای کار به شهر میرود و فقط بعضی وقتها در خانه است؛ برای همین مادر و برادرم تنها میماندند. من هم بهجای رفتن به دبیرستان که در شهر است، دوست داشتم پیش مادر و برادرم بمانم. برادرم دانشجوی مهندسی شیمی در یکی از شهرهای بزرگ کردستان است و هر چند وقت یک بار به خانه سر میزند. لباس نصف آدمهای روستا را من میدوزم. لباسهای خودمان را هم خودم میدوزم. خیاطی را بیشتر از درس خواندن دوست دارم، چون هم در خانه و پیش خانواده هستم و هم پول درمیآورم. این همه آدمی که میروند شهر چیزی عایدشان نمیشود، آخرش هم کار پیدا نمیکنند و برمیگردند روستا. من اینجا برای خودم هنری دارم. پریسا برای تعطیلات از تهران آمدیم. من و همسرم چهار سال است که آنجا زندگی میکنیم. از ماندن در روستا بهتر است، چون کسی نیست که به کار آدم کار داشته باشد و هر کسی میتواند همان طوری که هست زندگی کند. درآمدما...